تو خودت شدی آرام من
غزل از 6 سالگی وارد *خانه روشنا شد. کوچکترین فرزند روشنای امید بود. در تمام مدت زندگیاش در خانه روشنا از بیماری کلیوی و ریوی رنج میبرد و به دلیل مسائل شدید جسمی توان مدرسه رفتن و درس خواندن هم نداشت. در این مدت خیلیها برایش مادری کردند مخصوصا مربیان و مدیر خانه روشنا. ولی متاسفانه در فصل شکفتن گلها، در روزهای ابتدایی بهار امسال در اثر خونریزی داخلی دار فانی را وداع گفت. غزل بخاطر وجود دوست داشتنی و همه شیرین زبانیهایش برای همیشه در یاد و خاطرهی روشنای امیدیها خواهد ماند.
متن زیر توسط یگانه؛ هم خانهای و یکی دیگر از دختران خانه روشنا از زبان غزل نوشته شده است.
چشمانم را باز کردم و از رویا وارد افکار همیشگیام شدم. گفته بود هر وقت زمین خوردی محکمتر بلند شو. سعی کردم بلند شوم اما او قدرتش را به من نشان داده بود، همین زمینی که مرا محکم در آغوش گرفته بود و زیر خاکهای سردش سعی بر آرام کردنم داشت. صدایش را خوب و رسا میشنیدم هر لحظه بلندتر میشد. درست خیلی وقت پیشها، زمانی که تازه پاهای کوچک و ناتوانم را به این دنیا گشودم، خدا در گوشم آهسته گفت: «به زودی فطرتت، مادرت و تمامی همنشینان دنیایم را خواهی شناخت. پس از این تو وارد دنیایی میشوی که شاید با اولین قدم احساس ناامیدی و ترس کنی اما همیشه حضور مادر مهربانت را که مانند فرشته است احساس میکنی.» اما من فهمیدم که دیگر نمیتوانم کنار او باشم و او نمیتواند مراقب و همیار من باشد به همین خاطر وارد دنیای جدید دیگری شدم. اسمش را نمیدانستم آخر خیلی کوچک بودم. بعدها فهمیدم اسمش را مرکز نگهداری از کودکان گذاشتهاند. وقتی از ترسهایم گذشتم که آرامش را تجربه کردم. بالاخره میدانستم در همین جا میمانم و عادتهایم و دلبستگیهایم دیگر ثابت نمیماند. من جایگزینی داشتم بهتر از مادر. باز هم نمیدانستم اسمشان چیست و قرار است چه صدایشان کنم ولی وقتی فهمیدم آنها مادر دوم ما هستند احساس امنیت میکردم و باز خوردش را فقط آنها میفهمیدند. تا خواستم بهترین حسها را تجربه کنم دوباره جا به جا شدم و وارد دنیایی شدم که برایم بزرگتر از دنیای قبلم بود. من دو دنیا را پشت سر گذاشتم، درد داشتم، ناتوان بودم، خسته بودم، بیماریهایی که از بدو تولد گریبانم را گرفته بودند و خودشان را به من چسبانده بودند اما با تک تکشان مبارزه کردم فکر نمیکردم قرار است دردی بدتر سراغم بیاید دردی که هم خانوادهی جدیدم را از من گرفت و هم ضربهی بدی به روح و روان دوستانم و همهی عزیزانم و کسانی که سالها در کنارشان زندگی کردم وارد کرد. خدایا باز هم به سوی خودت بازگشتم میدانستم نگاهم میکنی، میدانستم کنارم میمانی و شبها زمانی که از درد به دور خودم میپیچیدم و با صدایم اطرافیانم را آزار میدادم آرامم میکردی. تو خودت شدی آرام من. میدانم کنارت برایم جایی را گذاشتهای خدایا وقتی پیش توام دیگر نگران هیچ چیزی نیستم. تو تمام نداشتههایم را جبران میکنی میدانستم تمام لحظههای زندگیام فقط یک امتحان بود باز هم میگویم از اینکه انتخابت برای بندگی من بودم از تو متشکرم.
فسبحان الذی بیبده ملکوت کل شی و الله ترجعون فَسُبْحانَ الَّذی بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیءٍ وَ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ
پس منزه است آن کسی که به دست اوست ملکوت هر چیزی؛ و به سوی او است که بازگردانده میشوید.
* خانه روشنا: خانهای برای دختران زیر هجده سال تحت پوشش بنیاد خیریه روشنای امید ایرانیان است. در حال حاضر 12 نفر دختر به همراه مربیان خود در این شبه خانواده زندگی میکنند.