روا مدار خدایا که در حریم وصال، …
اکنون ده سال از زمانی که بهرام بهزیستی را ترک کرد میگذرد و او بیست و هشت ساله است. در طول این مدت با مشکلات زیادی روبهرو شد و تجربیات خوب و بدی زیادی را پشت سر گذاشت. البته اینقدر تجارب تلخش بیشتر بوده که بهرام احساس میکند به جای بیست و هشت ، سی و هشت سال سن دارد. شروع از صفر و مهارت آموزی در رشته نجاری ، گذران زندگی زیر سقفی که فقط پناهش دهد در یکی دو سال اول استقلالش، کار سنگین و دوشیفته برای این که بتواند قسط وامی را که برای رهن کامل یک اتاق کوچک مستقل گرفته بود و هزینههای جاریش را بدهد، گذران دوره سربازی که نظم پادگانیش او را به یاد نظم و دیسیپلین مرکز بهزیستی میانداخت، سرگرداني و مشكلات پس از سربازيش و … .
دو سالی است که بهرام در یک کارخانه در حوالی تهران مشغول به کار شده و تا حدوی از ثبات شرایط شغلی و درآمدش راضی است. اکنون او فکر میکند به لحاظ روحی، عاطفی و تا حدودی نیز مالی به موقعیتی رسیده است که به رویایش برای داشتن خانه و خانواده (نه فقط سرپناهی که این سالها ساعت های زیادی را به تنهایی در آن گذرانده) تحقق بخشد. طرف مقابلش را هم پیدا کرده. دختری که در بخش اداری همان کارخانه کار میکند و ساکن یکی از محلههای اطراف کارگاه است. دختر که نسرین نام دارد از شرایط او آگاه است و آماده برای پذیرش همراه و هم مسیرش شدن. اما با شناختی که نسرین از خانوادهاش دارد بسیار سخت یا حتی بعید است که خانواده به این وصلت رضایت دهند. از دید آنها خانواده و اصل و نسب خانوادگی بسیار مهم است. چیزی که بهرام از آن محروم بوده و هست.
طبق معمول شرایط مشابه بهرام از بنیاد کمک خواسته و خانم یاوری مدیر بنیاد روشنا و خانم لطفی و سایر همکاران و مددکاران مرکز تمام قد ایستادهاند تا در حد مقدور به عنوان حامی بهرام وارد صحنه شوند و مذاکره با خانواده نسرین را به عهده بگیرند. اما خدا میداند که موفق خواهند شد یا نه.
بله. علاوه بر مشکلات بسیار دیگر مسئله ازدواج یکی از سختترین مراحل زندگی اکثر مددجویان است.