مدرکی از جنس هنر
سلام این دلنوشته از زبان یک خبرنگار شیفته به گوش جانتان میرسد.
بنده که معرفحضورتان هستم، یادگیری کار خبر را با شروع 18سالگی آغاز کردم و بهنوعی این شغل تداعیگر دلدادگی کودکیام به بازیگری و هنر بود، و همان شد که پرستیژ خبرنگار بودن و عشق به قلم و داستاننویسی چنان ذوقی در دلم انداخته بود که با خودم عهد بسته بودم تا آخر قلم، کاغذ، دوربین و صدا عضو جداناشدنیای از روزمرگیهایم باشند.
اما بهمرور و دستبرقضا همانجا دلم به دل کسی گره خورد و همان شد که نباید میشد… کار خبر برای من از ابتدا خوشیمنی داشت و آخر هم برایم چیزی جز عشق بهجا نگذاشت اما بنا بهشرایط مجبور به ترک کارم شدم.
با شروع زندگی متأهلی و سختیهای راهش، ذهنم مدام در تکاپو بود تا کمی از دشواریهای زندگی بکاهد، از این شاخه به آن شاخه پریدن کار هرروزم شده بود… خلاصه تصمیم بر آن شد تا با توجه به قوه تخیلم میکاپآرتیست و نِیلآرتیست شوم. چه خوابها که ندیده بودم برای اینکار تا بالاخره عزمم را جزم کردم و با کمک همراهان و عزیزان همیشگیام در روشنای امید کلاسهای آن را با شوروشوق شرکت کردم و موفق شدم دو مدرک معتبر بینالمللی آن را که از دیده میگذرانید با ذوق فراوان از آن خود کنم… راستش را بخواهید علاقهام کم نشده، اما باز هم نمیخواستم تا به نقطه اوج خود نرسیدم فعالیتی در این راستا داشته باشم، و باز هم طبق روال معمول از این شاخه به آن شاخه پریدم، چراکه باید از هزینههای کمرشکن زندگی برمیآمدیم.
بیشتر بخوانید:
آیا سارا کارگاه خیاطیش را راه خواهد انداخت؟
کارگاه طلا و جواهر حنانه
همین شد که تصمیم گرفتم تا بهطور موقت بهعنوان بازاریاب برای آتشنشانی کار کنم. چیزی که باب میلم نبود و بهقولی بهخاطر شرایط سخت زندگی مجبور بودیم فعلاً باهاش تا کنیم. ولی کار سختی بود، تلفنزدن و جوابنگرفتنها برای روحیه من فقط ناامیدی بود. و این شد که ته دلم راضی نبودم… و خلاصه کلام، قرار است همانی شود که در شروع 18سالگیام رخ داد، قرار است دوباره خبرنگاری را ازسر بگیرم تا برای آرزوهای بالاتر پختهتر شوم. مطمئنم این تجربه من را برای رسیدن به آنچه در هنر گریم دنبالش بودم، مصممتر میکند. ولی قلم و فنبیان درون من رشد کرده و جاری است… و هرکس درنهایت دنبال چیزی میرود که سرنوشت ابتدای زندگی برایش رقم زده و به آن بخشیده است.