گزارش روزنامه «شرق» از چالشهای سربازی افراد بدسرپرست یا بیسرپرست که روزی در مراکز نگهداری بهزیستی زندگی میکردند
نسترن فرخه: در بین پسرهای جوان که مشمول خدمت سربازی هستند، افرادی خاص وجود دارند که این دوره را با دشواری سپری میکنند؛ جوانهایی که سالهای بسیاری از کودکی و نوجوانی خود را به دلیل بدسرپرست یا بیسرپرست بودن در مراکز شبهخانواده بهزیستی سپری کردهاند و حالا بعد از 18سالگی با هزار دنیای تجربهنکرده، باید راهی پادگانی برای خدمت شوند.
محکوم به اجبار
تنهایی، حس مشترک همه آنها است؛ جوانهایی که بخش زیادی از کودکی خود را به دلیل بیسرپرست یا بدسرپرست بودن در مراکز بهزیستی گذراندهاند. آنها کودکان بیدفاع و آسیبدیدهای بودند که به اجبار سالهایی از کودکی و نوجوانی خود را در این مراکز سپری کردند و بعد از 18سالگی هم بدون کمترین پشتوانه، از این مراکز ترخیص شدهاند. جوانهای 18ساله که بهتنهایی مستقل شدند و خرج زندگی خود را درآوردند. این شرایط برابر دختران و پسران جوانی است که کمکم باید آماده ترخیص و ورود به جامعه شوند؛ اما شاید به دلیل خدمت سربازی شرایط برای پسرها سختتر باشد؛ زیرا بعد از 18سالگی برای خدمت سربازی وارد پادگانهایی میشوند که بیشباهت به مراکز نگهداری که در آن زندگی میکردند، نیست؛ مقررات سفت و سخت، اتاقهایی با تعداد بسیاری تخت و هماتاقیهایی که شرایط را بیشباهت به مراکزی که از آن بیرون آمدهاند، نمیکند. در کنارش ساعتهای مشخص بیداری، ترددها و از همه مهمتر اجبار برای ماندن در جایی که به خواست خودت آنجا نیستی.
در کنار آن معمولا این بچهها با حمایت مالی محدودی از مراکز بهزیستی بیرون میآیند و بعد از آن هم باید بهسرعت مشغول کار شوند تا بتوانند خانهای برای خود اجاره کنند. در همین حین اگر وارد دانشگاه نشوند، باید خدمت سربازی را شروع کنند که معمولا هم به دلیل شرایط معیشتی به دانشگاه نمیروند. طبق صحبتهای زهرا یاوری، مدیرعامل بنیاد خیریه روشنای امید با «شرق» که به بخشی از مشکلات آنها در هنگام سربازی اشاره میکند، «این بچهها حین شروع سربازی و تعلیمات اولیه، باید شش صبح به پادگان بروند و ساعت دو بعدازظهر هم بیرون بیایند. در برخی پادگانها به خاطر شرایط محدود نگهداری سربازها، جایی برای نگهداری سربازان وجود ندارد. در چنین شرایطی مجبورند مثلا به خانه دوستان خود بروند که همین موضوع امکان دارد برای آنها منجر به آسیب شود. چنین موضوعاتی باعث میشود تا معمولا این بچهها از سربازی منصرف شوند. حتی موارد بسیاری داریم که این پسرها سربازی را شروع میکنند؛ اما بعد از شروع سربازی به دلیل افزایش همین چالشهایی که به بخشی از آن اشاره کردیم، از پادگان فرار میکنند».
البته در روزهای گذشته به دلیل اظهارات نایبرئیس کمیسیون تلفیق برنامه هفتم، موضوع سربازی مورد بحث قرار گرفت. ایشان از کاهش مدتزمان سربازی به ۱۲ ماه با مصوبه کمیسیون و معافیت مشمولان بالای ۳۰ سال دارای دو فرزند از خدمت سربازی خبر داده بود. البته چند روز بعد از آن سازمان وظیفه عمومی در اطلاعیهای درباره کاهش سهماهه خدمت دوره اعلام کرد که هیچ تغییری در قوانین و مقررات خدمت وظیفه عمومی از قبیل معافیت جدید یا کاهش مدت خدمت در دستور کار نیست.
بنابراین یکی از دغدغههای اصلی این افراد بعد از 18سالگی سختی تطبیق خروج از بهزیستی و مستقلشدن و خدمت مقدس سربازی است و البته سعید بابایی، مدیرکل دفتر امور کودکان و نوجوانان بهزیستی کشور هم اعتقاد دارد سربازیرفتن این بچهها به استقلال و توانمندی آنها برای زندگی اجتماعی کمک میکند. او در گفتوگو با «شرق» از دغدغه این سازمان درباره شرایط خاص این جوانها برای خدمت سربازی گفت.
بعد از پادگان هیچکس را نداشتم که به دیدنش بروم
محسن بهتازگی سربازی را تمام کرده، اما از آن روزها که حرف میزند، یک چیز بیش از همه او را آزار میدهد؛ اینکه بعد از پایان ساعت کاری پادگان هیچ کجا را نداشته تا برود. حتی تداخل زمان سربازی و زمان مفید فعالیت شغلی امکان کارکردن و پولدرآوردن را هم از او گرفته بوده؛ برای همین پول اجاره خانه هم نداشته و تمام مدت دو سال خدمت را در پادگان میمانده. خودش اینطور روایت میکند که ما وابستگیای را که بقیه در سربازی دارند، نداریم. بقیه سربازها نگران و منتظر هستند، اما ما انتظار دیدار هیچکسی را نداریم. از طرفی چالش دیگر این است که خودت هستی و خودت، درواقع تنها هستی. همین باعث میشود سختیهای تنهایی در سربازی به شکلی دیگر تو را اذیت کند. از نظر روحی من دو برابر اذیت شدم، البته باز همه اینها به شرایط سربازی و اینکه در چه ارگانی قرار بگیری، مربوط است. جایی که من بودم، سربازها هم من را اذیت میکردند… . راستش ما سالها در مراکز شبهخانواده بودیم که همیشه یکسری مقررات داشته و در سربازی هم این فضا برای من تکرار میشد. البته در سربازی شرایط خیلی سختتر بود. مثلا بعد از پادگان من هیچ کجا را نداشتم که بروم؛ برای همین مجبور بودم همانجا بمانم که این موضوع من را خیلی اذیت میکرد. کل این دو سال را تقریبا در پادگان میماندم. خلاصه سختیهای سربازی برای ما نمود بیشتری داشت؛ چون ما همه با گذشتههای بسیار سختی وارد این فضا شده بودیم. حقیقتا من هیچ کجا را نداشتم؛ حتی چون سرباز بودم، امکان سر کار رفتن هم نداشتم تا با پول آن مثلا جایی را اجاره کنم؛ برای همین به معنای واقعی ساعتهای بعد از پادگان هیچ کجا را نداشتم که بروم. مرخصیهایم هم به کار نمیآمد. البته گاهی به دوستانم سر میزدم، اما همیشه هم شرایط اینطور نبود که پیش دوستانم بروم. قبل از شروع سربازی تلاش کردم خودم کفیل خودم شوم تا معاف شوم ولی نشد. من بعد از ترخیص از بهزیستی کار خاصی نکرده بودم تا بتوانم با آن شغلی را شروع کنم و روی پای خودم بایستم؛ برای همین ترجیح میدادم کار کنم و پول دربیاورم؛ ولی تلاشهایم برای اینکه فرزند مراکز شبهخانواده بودم و معافیت بگیرم، به جایی نرسید… . در سربازی البته فقط آموزشهای نظامی به ما دادند و آموزش خاص یا حرفهای را که بعدها به کارمان بیاید، در کنار این آموزشهای نظامی یاد ندادند. مثلا آموزش چیزی که بعد از دو سال سربازی بتوانیم با آن کاری را شروع کنیم یا جایی مشغول کار شویم. ما بعد از سربازی تازه باید شروع کنیم چیزی یاد بگیریم و شروع به کار کنیم. همان موقع هم سربازی پول خاصی به ما نمیداد و روزمره ما هم بهسختی طی میشد و اصلا در حدی نبود که مقداری از آن را هم پسانداز کنیم… .
اگر سربازی بروم، خرج فرزندانم را چه کسی میدهد؟
همیشه لبخند بزرگی روی صورت دارد و حالا با وجود آنکه نگران خرج بچهها و همسرش در حین سربازی خودش است، باز هم به شوخی چند جمله میگوید تا بر صورت دیگران لبخندی شکل بگیرد. مسعود اندکی بعد از ترخیص از مراکز شبهخانواده ازدواج کرد و حالا صاحب سه پسربچه قدونیمقد است. حالا باید برای دریافت کارت پایان خدمت مشمول سربازی شود؛ اما ترس از خرج خانه دارد و این مدت تلاشش برای تخفیف یا معافیت به جایی نرسیده است. در شروع صحبتهایش از روزی میگوید که دفترچه سربازی را پر کرده ولی مدتی بعد صاحب فرزند شده و برای همین بقیه روند اداری سربازی را انجام نداده و حالا پیچیدگی خدمت سربازی برای او کمی بیشتر شده است. از دغدغه این روزهایش اینطور یاد میکند که به خاطر شرایط زندگی باید برای سربازی اقدام کنم، اما آن موقع چون دیگر امکان کارکردن ندارم، نمیدانم باید خرج خانه و اجارهخانه را چطور بدهم. حتما باید در کوچه چادر بزنیم. هرطور حساب میکنم که اگر سربازی بروم و میانگین بین پنج تا هفت میلیون هم بدهند، نمیدانم چه مقدار آن را باید برای اجارهخانه بدهم و چه مقدارش را برای خرج خانه. اینها در حالی است که من فقط ماهی 15 میلیون باید قسط و چهار میلیون اجارهخانه بدهم. من برای سربازی اقدام کردم ولی هرطور این ماجرا را میبینم، نمیدانم در این دو سال باید چطور زندگی کنم. حالا به خاطر سه پسری که دارم، در کل یک سال کسری خدمت میخورم. اگر این اتفاق بیفتد، باز باید یک سال دیگر را بروم، شما بگو هفت روز، با شرایط زندگی که دارم و سه پسر قدونیمقد واقعا نمیتوانم. ما بچههای شبهخانواده شرایط خاصی داریم، جز خودمان هیچکس را نداریم و رفتن به سربازی آنهم در این شرایط همه چیز ما را دشوارتر میکند. الان به شکل روزانه من مقدار زیادی هزینه شیرخشک و پوشک برای فرزندم میکنم. من خیلی تلاش کردم که به دلیل اینکه در مراکز شبهخانواده بزرگ شدم، معافیت یا تخفیفی بگیرم، اما موفق نشدم و حتی یک هفته هم بابت این موضوع کم نکردند.
فرزند شبهخانواده بودن مهم نبود که تخفیف بدهند
چند ماهی از تجربه سربازی سپهر میگذرد. خودش این روزها را مشابه روزهای حضور در مراکز شبهخانواده میداند؛ موضوعی که گاهی او را بهشدت آزار میدهد. از این روزهایی که تجربه میکند وقتی سؤال میکنی، با تأمل میگوید حتی یک روز هم یک روز است. این روزهای خود را اینطور روایت میکند که الان تمام طول خدمت را در پادگان میمانم، فقط آخر هفتهها گاهی چند ساعت بیرون میروم، دور میزنم و همینجا برمیگردم. گاهی به دوستانم یا مثلا مادرم سر میزنم؛ اما واقعا حتی یک ساعت تنهایی در پادگان ماندن هم سخت میگذرد و من مجبورم بیشتر از آن ساعتی که باید، در پادگان بمانم. اینهمه ساعت هم که اینجا هستیم، حرفه یا دانش فنی به ما یاد نمیدهند که حداقل بعد دو سال، با آن پولی دربیاوریم. من قبل اینکه به سربازی بیایم، آرایشگری میکردم؛ اما الان شرایط خدمتم به شکلی است که حتی کار هم نمیتوانم انجام دهم. اینجا هر چیزی که ما آموزش دیدیم، به مسائل نظامی و کار با اسلحه مربوط بوده، مثلا حرفهای که بعد سربازی به کارمان بیاید و با آن مهارتی کسب کنیم تا الان یاد نگرفتهایم… . من سالها در مراکز شبهخانواده زندگی کردم، آنجا فضا تقریبا قانونمند است و مشابه شرایط الان بود؛ برای همین من در پادگان هم گاهی یاد آن روزها میافتم. من الان درگیر یک چیز هستم «جاهای اجباری که به خواست خودت در آن حضور نداری»؛ دقیقا مشابه دوران کودکی که به اجبار در مراکز نگهداری زندگی میکردیم. من برادری دارم که از من چند سال بزرگتر است، از طرف بهزیستی نامه دادیم و توانست کفیل شود؛ اما من هر کار کردم، نتوانستم حتی چند ماه تخفیف بگیرم. فرزند مراکز شبهخانواده بودن اصلا مهم نبود تا تخفیفی بدهند… . پدرم که آنقدر مصرف موادش بالا بود که از او جدا شدیم، الان مادرم یک طرف است و پدرم طرف دیگر؛ اما من برای کفالت دیگر کاری نتوانستم انجام دهم. اوایل بعضی از مسئولان پادگان هوای من را داشتند ولی من حس ترحم پیدا کرده بودم و کمکم هم این فضای حمایتی تمام شد. حالا منتظرم تا زودتر شروع به کار کنم و برای اجاره خانه پول جمع کنم… .
اگر سربازی بروم باید با همسرم 2 سال در چادر زندگی کنیم
امیرعلی هم مثل خیلی از جوانهای مستقلشده از مراکز شبهخانواده بهزیستی، دوران خدمت و دورشدن از فضای کسب درآمد سهم بزرگی در استرسهای روزمرهاش دارد. پسر بیستوچندسالهای که ازدواج کرده و نگرانی بزرگش برای سربازیرفتن، خرج خانه است. با خنده میگوید اگر به سربازی بروم، واقعا باید چادر مسافرتی تهیه کنیم و من و خانمم این دو سال را در آن زندگی کنیم. مشکلاتش را اینطور روایت میکند که سربازی بخش بزرگی از فکر من را گرفته، خسته شدم. اگر مسئله کارت پایان خدمت نداشتم، به دلیل شرایط کاری که دارم، درآمدم چندبرابر میشد اما واقعا نمیتوانم. با همسرم برنامهریزی کردیم که من دو سال را به سربازی بروم ولی بعد دیدیم برای خرج خانه خیلی به مشکل میخوریم، مخصوصا در این شرایط اقتصادی. من بارها برای تخفیف یا معافیت از سربازی اقدام کردم اما به نتیجه نرسید. من و چند تا از پسرهای شبیه خودم به مجلس هم رفتیم و چندتا از نمایندگان به ما قول پیگیری دادند. حتی بعد از کلی دوندگیکردن که چند ماه طول کشیده بود، یکی از مسئولان به من گفت اتفاقا بچههای بهزیستی حتما باید به سربازی بروند، چون آنها که هیچکس را ندارند تا منتظر یا نگرانش باشند. حتی من راضی بودم در این دو سال مهارت یا حرفهای یاد بگیرم که حداقل بعد از سربازی کمکخرجم باشد. در شرایط حال حاضر اگر سربازی بروم، بعد از دو سال واقعا باید دوباره از صفر همه چیز را شروع کنم. خلاصه برایتان بگویم که سربازی برای من به یک کابوس تبدیل شده است.
نگاه بهزیستی به شرایط این جوانها
سعید بابایی، مدیرکل دفتر امور کودکان و نوجوانان بهزیستی کشور بین صحبتهایش در گفتوگو با «شرق» تأکید دارد: «ما نباید از عبارت ترخیصشده از بهزیستی برای این بچهها استفاده کنیم، بلکه باید از واژه فرزندان مستقلشده استفاده کنیم». او اضافه میکند: «البته واژه ترخیص عبارتی است که سالهای سال در لایههای مختلف جریان داشته و گمان بر این بوده که خانهها و مراکز بهزیستی مانند بیمارستان است که از آن ترخیص میشوند».
بابایی در پاسخ به سؤالی درباره چالشهای پیشروی این جوانها برای سپریکردن دوران دوساله خدمت مقدس سربازی و پیشنهادهای برای کسب مهارت در هنگام سربازی میگوید: «شاید بسیاری از جوانان به علت نفس دشواربودن دو سال خدمت سربازی علاقهمند به دریافت معافیت یا کاهش سربازی باشند. اما مسلما این خدمت میتواند بر عملکرد و توانمندی و استقلال یک جوان و طیکردن مرحله نوجوانی به جوانی تأثیرگذار باشد. بنابراین ما مخالف حضور فرزندان عزیز سازمان در خدمت سربازی نیستیم. فقط دراینباره چند نکته داریم که باید مورد توجه قرار گیرد. نخست اینکه با عنایت به وضعیت ویژه خانوادگی این عزیزان، محل خدمت ترجیحا در شهر یا استان محل اقامت فعلی جوان تعریف شود تا او بتواند در ادامه زندگی با دوستان و اعضای تیم مراقبتی خانه نگهداری که در آن بوده است، ارتباطات خود را تداوم دهد. همچنین در اغلب شهرها تا جایی که رصد شده است، با مساعدت حوزه توزیعکننده نیرو، این اتفاق افتاده و در موارد نادر به استان تأکید شده این مسئله را پیگیری کند. دیگر اینکه چه برای فرزندان ما و چه برای سایر فرزندان کشور، کارآمدترکردن نظام سربازی مورد تأکید بوده است. این فرصت طبیعتا میتواند بر مهارتآموزی و اشتغال آینده جوانان مؤثر باشد. بنابراین درخواست دیگر ما پدیدآوردن شرایطی برای مهارتآموزی برای این عزیزان است. نکته دیگر اینکه این عزیزان مانند سایر فرزندان کشور فرصت این را داشته باشند تا در ساعات مازاد در خدمت سربازی، اشتغالی را ایجاد کنند و کمکم به آن بپردازند. در نهایت اینکه فرزندان سازمان که در دانشگاه تحصیل کردهاند و در رشتههای مورد نیاز سازمان بهزیستی و سایر دستگاهها سررشتهای دارند، بتوانند خدمت سربازی خود را در این دستگاهها بهصورت امریه بگذرانند».
پیشنهاد دادیم بچهها موقع سربازی مهارتی هم یاد بگیرند
زهرا یاوری، مدیرعامل بنیاد خیریه روشنای امید، مجموعهای که با هدف توانمندی فرزندان مستقلشده بالا 18 سال فعالیت میکند، درباره خلأهای سربازی پسرهای ترخیصشده از بهزیستی به «شرق» میگوید و پیشنهادش کسب مهارت در این بچهها در حین خدمت سربازی برای داشتن یک شغل پایدار است. طبق اظهارات یاوری، «اصل موضوع همین است که یک فرد 18ساله با شرایط خاص از بهزیستی وارد جامعه میشود و همان موقع هم باید خدمت سربازی را شروع کند؛ چون اغلب این بچهها دنبال کار میروند و قید تحصیل را میزنند، باید به سربازی بروند. اگر هم سربازی نروند، برای بحث اشتغال دچار مشکل خواهند شد و مثلا بیمه نمیشوند یا موقعیت داشتن کار تماموقت را از دست میدهند. در این شرایط کارفرما هرطور که بخواهد به این بچهها حقوق میدهد. این بچهها از هر مرکز نگهداری که بیرون میآیند، باید سر یک کاری بروند تا پروسه ترخیص را هم طی کنند. درواقع اگر طی این پروسه در شغلی قرار گیرد که دو ماه حقوق ثابت داشته باشد، وارد جلسه ترخیص میشوند و مبلغی را هم دریافت میکنند. البته این مبلغ خیلی قابلتوجه نیست و با همان پول مجبور هستند خانهای اجاره کنند. بنابراین تا زمانی که همه این کارها انجام نشود، این بچه شرایط ترخیصشدن هم نخواهد داشت. بعد از ترخیص وقتی این بچهها میخواهند وارد جامعه شوند، نیاز به یک شغل پایدار دارند و برای اینکه یک شغل پایدار داشته باشند، باید به سربازی بروند. در حین شروع سربازی و تعلیمات اولیه، باید شش صبح به پادگان بروند و ساعت دو بعدازظهر هم بیرون بیایند، چون در پادگان هم جایی برای نگهداری آنها وجود ندارد. اما در این شرایط بچهها کجا بروند؟ آنها که به دلیل سربازی شغلی ندارند تا با پول آن خانهای اجاره کرده باشند. در این شرایط مجبور هستند به خانه کسانی بروند که همین هم امکان دارد برای آنها مملو از آسیب باشد. اگر هم به مراکز برگردند سنشان از بقیه بالاتر رفته و اصلا خیلی از مراکز دیگر جایی برای آنها ندارند. همین موضوعات باعث میشود تا معمولا این بچهها در دوراهی سربازی نرفتن قرار بگیرند، حتی مواردی داریم که این پسرها سربازی را شروع میکنند، اما بعد از شروع سربازی به دلیل افزایش همین چالشهای که به بخشی آن اشاره کردیم از پادگان فرار میکنند و به سرباز فراری تبدیل میشوند. وقتی این اتفاق بیفتد، به نظر ما این فرزند در شروع جوانی اولین جرمش را انجام داده و آن هم فرار از سربازی است. کسی که اولین جرم را انجام دهد، شاید ابهت جرم بعدی هم برایش بریزد».
یاوری در بخشهای دیگر صحبتهایش به پیشنهاد این مجموعه برای روند دوران سربازی جوانهای تحت پوشش بهزیستی و مراکز شبهخانواده اشاره میکند که مسئولان مربوطه با وجود این چالشهای پیشروی بچهها میتوانند فکری کنند تا برای سربازی این عزیزان ما، روند دیگری را طی کنند و اضافه میکند: «ما برای اینکه بچههای ترخیصشده از بهزیستی امریه بگیرند، اقدامات زیادی کردیم، ولی برای امریه حتما باید لیسانس داشته باشند. درصورتیکه بخشی از این بچهها به دانشگاه نمیروند، بنابراین امریه هم نمیتوانند شوند. حتی ارگانهایی که امریه میگیرند هم تعدادشان خیلی کم است. معمولا برای امریهشدن افراد باید تخصصی داشته باشند؛ درصورتیکه بچههای بهزیستی تخصص خاصی آموزش نمیبینند و بعد از خروج از بهزیستی تازه باید کسب مهارتی را شروع کنند. الان در سطح شهر ما مراکز فنی و حرفهای و جاهایی به این شکل داریم که بتوانند به بچهها حرفه و مهارتی را آموزش دهند. درواقع میشود بچهها بعد از انجام آموزش حرفهای سربازی که حدود دو ماه است شروع به کسب مهارتی کنند تا منجر به اشتغال پایدار شود. چون برخی از این مراکز فنی و حرفهای حتی خوابگاه هم دارند تا بچهها در آن مدت با کمکهزینهای که بهزیستی به آنها میدهد، آنجا زندگی کنند و هزینه خورد و خوراک خود را هم پرداخت کنند. در این صورت بعد از اتمام این دوره میتوانیم بگوییم یک فرد متخصص وارد جامعه خواهد شد. اینها در حالی است که معمولا بچهها بعد از سربازی در مرحله صفر تازه باید شروع به کار کنند؛ چون پول تهیه خانه که ندارند و بدون تخصص باید به دنبال کاری بروند. درواقع اگر بچهها بعد از بهزیستی به سربازی یا دانشگاه بروند، بهزیستی در آن زمان و شش ماه بعد از آن مبلغ حدود دو میلیون کمکهزینه در نظر میگیرد. اما اگر این بچهها به سربازی یا دانشگاه نروند، فقط تا شش ماه بعد از ترخیص این پول را به آنها خواهند داد».
بیشتر بخوانید
رنج روحی بعد از ترخیص؛ گفتگوی روزنامه شرق با شاهین احمدیان، روانشناس روشنای امید
مشارکتهای اجتماعی و مردم؛ یادداشتی از مدیرعامل
یکی از موضوعاتی که یاوری به آن اشاره میکند، این است که این بچهها معمولا زمانی که در مراکز شبهخانواده زندگی میکنند، مهارت یا حرفه خاصی را آموزش نمیبینند، بنابراین وقتی از مراکز ترخیص میشوند، به تنهایی باید یک زندگی را شروع کنند و ادامه میدهد: «درواقع بچههایی که شاید حتی خیابانهای شهر را نشناسند، مجبورند در همان شهر خانه اجاره کنند و از همان شروع جوانی شروع به کار کنند. در این حین باید حتما مهارتی را هم یاد بگیرند تا از طریق آن کسب درآمد کنند. دقیقا کاری که ما سعی داریم در مجموعه خودمان برای آنها انجام دهیم. اما این مسائل همه ماجرا نیست. موضوع بعدی این است که این عزیزان سالها در فضایی با قوانین سخت زندگی کردند، ساعت خواب و بیداری مشخص، اتاقهای گروهی، غذای مشخص و برخی قوانین دیگر که باید به اجبار در آن فضا زندگی میکردند، چون شرایط زندگی آنها به شکلی رقم خورده که امکان حضور در محیط خانواده را نداشتند. حال همین بچهها بعد از ترخیص از بهزیستی باید وارد فضای پادگان شوند. ما تلاش کردیم تا حداقل در این مدت سربازی، بچههای ترخیصشده از بهزیستی چیزی یاد بگیرند تا از طریق آن مهارت بعد از سربازی بتوانند با تخصص کار کنند. دوندگی بسیاری کردیم، حتی بعد از مدتی تلاش از مجموعه فنی و حرفهای البرز بازدید کردیم، جای بسیار بزرگی که حتی خوابگاه هم داشت. مسئولان مجتمع گفتند اگر ما بتوانیم با بهزیستی ارتباط بگیریم، میتوانیم بچههای ترخیصشده را به این مجموعه بیاوریم و بعد مثلا دو تا سه ماه تعلیماتشان، آموزشی در سربازی را بگذرانند، بعد از آن در این مجتمع فنی بیایند و استعدادسنجی شوند و همینجا آموزش ببینند. بهاینترتیب به عنوان یک فرد حرفهای از این مجموعه بیرون میروند. این اتفاق خیلی خوبی بود که بچهها بهجای خدمت سربازی در این مجتمع مهارت کسب کنند و همانجا هم کار کنند و بعد از دو سال بهعنوان یک متخصص از این مجموعه میروند و شغل خودشان را شروع میکنند، اما هیچکدام از این تلاشهای ما به جایی نرسید. واقعا مشکلات این بچهها در دوران سربازی به یک موضوع مهم تبدیل شده است. یکی از پسرها بدون آنکه ما را در جریان قرار دهد، مدرکسازی کرده تا با مشکل روانی کارت معافیت بگیرد. الان کارت قرمز دارد و اشتباه بزرگی مرتکب شده و برای یافتن کار دولتی به دردسر میافتد. سر همین مسائل بچهها گول افراد کلاهبرداری را خوردند که فقط از آنها پول گرفتند و رفتند. الان تنها درخواست و پیشنهاد ما این است که اگر با توجه به شرایط این بچهها تخفیفی در خدمت قائل نمیشوند، شاید بهترین کار همین باشد در کنار خدمت خود، مهارتی هم کسب کنند که خدمت تخصص به جامعه عرضه کنند».
آنها کنار ما و از خود ما هستند
آنها آدمهای پنهان این شهر هستند؛ آدمهایی که همیشه با حمل دردی در سینه در بین ما زندگی میکنند و نفس میکشند. دردهایی که از کودکی در جانشان خانه کرده و برای سالهای بسیاری آنها را مجبور کرده تا دور از نهاد خانواده و در مراکز شبهخانواده بهزیستی زندگی کنند. شاید بارهای بار بیتوجه از کنار آنها گذشته باشیم. مثلا در ایستگاه اتوبوس یا تاکسی کنارشان نشسته باشیم و حتی لبخندی هم به هم تحویل داده باشیم. این بچهها بخشی از هویت محله و شهری هستند که ما در آن زندگی میکنیم، شاید بخشی از خود ما باشند، بدون آنکه از سرگذشتشان خبر داشته باشیم ولی آنها حملکنندگان همیشگی یک درد پنهان هستند؛ دردی که شاید هرگز درمان نشود. اما آنها مسیر زندگی را پیش گرفتند و در این مسیر با هر چالش و مانعی که دارد، تمامقد جلو میروند… .