فراخوان سومین دوره مسابقه داستان‌نویسی «اردیبهشت»

همه ما در زندگی لحظه‌هایی داشته‌ایم، به‌قول معروف «آن»هایی داشته‌ایم که تصمیمات بزرگی گرفته‌ایم؛ در این لحظه‌ها یکی از مهم‌ترین همراهان ما «چمدان»مان بوده که بخشی از زندگی، خاطرات، وسایل، هویت و حتی افکارمان را بار آن کرده‌ایم و زده‌ایم به جاده.

چمدان‌های ما می‌توانند لباس‌های‌مان را داشته باشند، می‌توانند پر از پول باشند، یا اسرار ما را حمل کنند. ممکن است دردها و زخم‌ها را در خود جا داده باشند یا ما را راهی آینده جدیدمان کنند.

«چمدان من»، هرچه بوده، یا هرچه خواهد بود، داستان زندگی ماست. اگر چمدان شما هم حرفی برای گفتن دارد، داستانش را برای ما بفرستید و در سومین دوره مسابقه «اردیبهشت» شرکت کنید.

فراخوان سومین دوره مسابقه داستان‌نویسی «اردیبهشت»
پوستر سومین دوره مسابقه داستان‌نویسی «اردیبهشت» بنیاد خیریه روشنای امید

بیشتر بخوانید
آیین پایانی دومین دوره مسابقه داستان‌نویسی «اردیبهشت»
برگزاری آیین پایانی اولین دوره مسابقه داستان‌نویسی اردیبهشت روشنای امید

شرایط شرکت در مسابقه

۱. مهم‌ترین شرط رعایت مضمون داستان است که باید با مضامینی مرتبط با آن بیان شود.
۲. اندازه داستان حداکثر ۲۰۰۰ کلمه باشد.
۳. داستان ارسالی پیش از این نباید در مسابقه‌ای شرکت کرده یا جایی منتشر شده باشد.
۴. مشخصات کامل خود را به‌ترتیب زیر، در انتهای داستان بنویسید.
نام و نام خانوادگی، تاریخ تولد، تحصیلات، شهر محل سکونت، شماره همراه، ای‌میل، روش آشنایی با مسابقه.
۵. داستان‌های خود را ازطریق ای‌میل روشنای امید برای ما ارسال کنید.
roshanaomid4@gmail.com

داور
مرجان فولادوند

جوایز

  • نفر اول، ۵میلیون تومان، همراه لوح یادبود
  • نفر دوم، ۳میلیون تومان، همراه لوح یادبود
  • نفر سوم، ۲میلیون تومان، همراه لوح یادبود

تاریخ ارسال داستان‌ها

۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

تاریخ اعلام برندگان

۲۵ اردیبهشت 1404، مصادف با روز بزرگداشت فردوسی

برای اطلاعات بیشتر از طریق راه‌های ارتباطی زیر تماس بگیرید.

تلفن   ۶۶۴۱۹۵۸۶ ۰۲۱

اینستاگرام   roshanayeomid

ای‌میل   roshanaomid@gmail.com

برای آشنایی بیشتر با مسابقه، به اولین دوره مسابقه داستان‌نویسی «اردیبهشت» و دومین دوره مسابقه داستان‌نویسی «اردیبهشت» روشنای نگاهی بیندازید.

انتهای پیام

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید!

  1. وحید امرودی 5 اردیبهشت 1404 at 2:12 ق.ظ - Reply

    با سپاس و آرزوی سلامتی برای شما عزیزان، پاینده باشید. من حتما شرکت میکنم. امید که همه سالی مملو از امید و روشنایی داشته باشیم.

    • نویسنده روشنا 16 اردیبهشت 1404 at 11:00 ق.ظ - Reply

      ممنون از شما و با آرزوی موفقیت

  2. جعفری زاده 10 اردیبهشت 1404 at 5:55 ق.ظ - Reply

    سلام و درود.
    لطفا اثر برای شرکت در مسابقه اگر به دست شما رسیده اعلام و تایید بفرمایید سپاسگزار میشم‌.
    سکوت مطلق نوشته کوروش جعفری زاده.

    • نویسنده روشنا 16 اردیبهشت 1404 at 11:00 ق.ظ - Reply

      در صورت دریافت ای‌میل داستان، به شما پاسخ داده می‌شود

  3. فاطمه محمدی چمردانی 16 اردیبهشت 1404 at 12:38 ق.ظ - Reply

    نَم نَم باران عصر پاییزی شروع شد،زمانی که دوان دوان به خانه میرفت و صدای خِش خِش برگ های نیمه سرخ با پاهایش ،نهایت لذت را از زندگی به او میداد.
    با خودش میگفت : نمیدونم چی کار کنم…حرفاش هم منطقی بود.
    با همین افکار در نیمه سنگی را به صدادراورد.
    سمیره خانم که مشغول خواندن کتاب برباد رفته بود ان را برروی میز گذاشت و در را بر روی تنها دخترش باز کرد‌.
    -سلام مامان قشنگم
    -سلام باز تو خودتو لوس کردی
    -اعععع…مامان…. اخم های ریزی گوشه چشمانش نمایان شد.
    مادرش خندید و گفت :((بسه حالا..بیا تو .))
    صدای پرندگان با آن بلندی پرواز کردنشان حسابی طلوع را مجذوب خود کردند که متوجه صدای مادرش نشد.
    -دختر سر به هوا با توام…میگم خونه دوستت خوش گذشت؟
    _ببخش مامان …اره…خیلی بابا خونه بیاد یه خبرایی دارم
    -چ خبری خیره ان شاءالله
    -خیره مامان
    به آسمان زرد فام چشم دوخت.
    هوا را کم کم تازیانه سرد باد رو به تاریکی می برد که طلوع و مادرش مشغول کیک پختن شدند.
    سمیره خانم از کشوی یخچال چهار عدد تخم مرغ بیرون آورد از آن طرف طلوع آرد را الک میکرد حالا سه بار میشد که الک کرده بود و دست هایش درد گرفت بعد از ان دست هایش را تمیز شست و شیر و بیکینگ پودر و وانیل را از دل یخچال بیرون کشید روغن و شکر هم به خوبی روی کابینت دیده می شد.
    بوی خوش نارنگی حیاط را پر کرده است طلوع برگ های سبز آن را با دست هایش نوازش میداد و اصلا دلش نمی خواست نارنگی را جدا کند ولی صدای مادرش به او فهماند این کار فایده ای ندارد، با صدای تِک تِک ،نارنگی هارا از شاخه جدا کرد و رهسپار آشپزخانه شد.
    -دخترم این چه عادتی که تو داری…من میدونم تو درختا رو دوست داری ولی خدا آفریده تا ما ازش استفاده کنیم و شکرش رو بجا بیاریم باشه مامان ؟
    -باشه سعی میکنم اینهمه روی درختا حساس نباشم
    مادرش گونه سرخ فام اورا کشید،طلوع در دلش گفت :آخ دردم اومد ولی مانند فرشته ها خندید.
    صدای شکستن تخم مرغ برای طلوع خیلی لذت بخش است با ذوق نگاه میکرد که مادرش چگونه کیک نارنگی برای اقا رسول می پزد. (چون پدرم عاشق کیک نارگیه)
    بعد از سفید و کش دار شدن تخم مرغ سمیره خانم ارام روغن را به آن اضافه کرد و با لیسک هم زد بعد شیر را به آن اضافه کرد حالا نوبت آرد است آرد را در سه مرحله ارام ارام اضافه میکرد و در پایان کار نارنگی های خورد شده را به آن اضافه کرد و در فر با دمای ۱۸۰ درجه به مدت ۴۵ دقیقه گذاشت.
    طلوع با مهربانی گفت :مامان من خودم ظرفارو میشورم تو استراحت کن.
    سمیره خانم لبخند ریزی زد و باکمی کمر درد روی مبل طوسی دراز کشید.
    -مامان مثل همیشه چه بوی خوبی بیاید و ناخنک میزد که مادرش گفت :(( دخترم هنوز داغه ))
    طلوع خود را عقب کشید وگفت ((باشه مامان ))
    ستاره ها در اسمان زیبا لبخند می‌زدند که آقا رسول با کیسه های خرت و پرت در خانه را به صدا دراورد .
    طلوع با خوشحالی پدرش را در اغوش کشید و وسایل هارا برداشت تا اینکار رو انجام داد داد پدرش در امد که با صدای بلند میگفت:((سنگینه باباجان )).
    مشغول خوردن کیک و چای زنجبیلی بودند که طلوع سر حرف را باز کرد و گفت :((مامان ..بابا…من می‌خواهم یه چیزی بگم ))
    آن دو نگاهی به هم انداختند و گفتند :((بگو میشنویم ))
    طلوع خودرا جمع و جور کرد و آب دهانش را به سختی قورت داد گفت :((من میخوام بگم دوست دارم با اجازه شما مهاجرت کنم و آلمان ادامه تحصیل بدم …سهیلا هم همین نظر روداره …ما تصمیم به رفتن گرفتیم ..اونجا موقعیت خیلی خوبی داره…سهیلا هم همینو میگه ..ولی بازم نمیدونم چی کار کنیم اومدم از شما کمک بگیرم.))
    آنها هاج و واج به هم نگاه کردند و اقا رسول دست هایش را جمع کرد و گفت:(( دخترم تو هرکاری انجام بدی ما بهت احترام میزاریم ولی تا زمانی که باعث آسیب خودت و دیگران نشه مهاجرت خیلی وقت ها میتونه خوب باشه ولی واسه سن و سال تو و دوستت فکر نکنم بابا جان ..))
    بعد رو به همسرش کرد و گفت:((تو چی میگی خانم ))
    سمیره خانم که تا آن لحظه به فکر رفتن دخترش بود با این حرف از دنیای افکار بیرون آمد و مبهوت گفت :((نمیدونم…شما پدرشی بهتر میدونی…اختیار ما دست شماست))
    طلوع با ناراحتی که دست رد به سینه اش زده شده است با سهیلا تماس کرد و درد دل ها شروع شد سهیلا گفت :(( من چمدونم رو آماده کردم همون قهوه ای که مال مامانم بود …وسايلم توشه….تو چی کارا کردی ؟))
    طلوع با کمی خجالت گفت:((راستش من هنوز نمیدونم ..باید کمی فکر کنم …بعدا بهت خبر میدم .))
    با شب بخیر مکالمه بین آنها قطع شد و طلوع به چمدان خردلی رنگ گوشه اتاق خیره ماند.
    صبح امد و تمام تیرگی هارا جمع کرد ولی طلوع همچنان در خواب بود که صدای تلفن اورا از خواب پراند؛سهیلا بود طلوع با صدایی دورگه گفت :((بنال چی شده ))
    سهیلا که صدایش می لرزید گفت :(( طلوع من دیشب کلی فکر کردم با خودم گفتم من اون لباس زردی که مادرم دوخته رو ببرم …مادرم رو ببرم …اون پالتویی که داداشم خریده رو ببرم… داداشم رو ببرم….اون همه خاطرات که ما با هم تو این محله داریم رو با خودم ببرم …محله رو از جا بکنم ببرم …ما متعلق به همین جاییم طلوع… مال همین خاکیم ..‌بعد از این فکر ها مانند بچه ای نوپا پدر و مادم رو سخت در اغوش گرفتم و به انها چسپیدم و زیر لب زمزمه کردم چمدان من.. همین خاک با تمام خاطرات تلخ و شیرین است که با تمام وجود دوستش دارم …تو چی میگی طلوع؟))
    طلوع که بغض راه صدایش را بسته بود بغضش را قورت داد و گفت :((حق با توئه سهیلا تا حالا این شکلی بهش نگاه نکرده بودم …حرفای تو خواب رو از سرم پرُند و دنیای جدیدی به روم باز کرد.))
    پایان

    فاطمه محمدی چمردانی
    1381 9 19 تاریخ تولد
    تحصیلات دیپلم رشته علوم و ادبیات انسانی
    09922792481
    faatemh81@gmail.com
    ۷۹۳۱۱۶۷۱۸۴ کد پستی
    آدرس:هرمزگان بندرعباس شهرستان تازیان روستای چاهو جنب زمین فوتبال ورزشی
    از طریق کانون ادبی تراوش با این فراخوان آشنا شدم.

  4. فاطمه محمدی چمردانی 16 اردیبهشت 1404 at 12:42 ق.ظ - Reply

    عالی است‌.ممنون از زحمات شما

    • نویسنده روشنا 16 اردیبهشت 1404 at 10:59 ق.ظ - Reply

      با آرزوی موفقیت برای شما

  5. فاطمه محمدی چمردانی 16 اردیبهشت 1404 at 12:44 ق.ظ - Reply

    لذت بردم از سایت خوبتون

    • نویسنده روشنا 16 اردیبهشت 1404 at 10:59 ق.ظ - Reply

      سپاس از همراهی شما

  6. نسترن شیوخی 16 اردیبهشت 1404 at 10:50 ب.ظ - Reply

    سلام خوب هستین؟
    وقتتون بخیر
    هنوز هم فرصت ارسال اثر هست؟من فکر کردم تا ۱۶ ام وقت داره🥲

    • نویسنده روشنا 21 اردیبهشت 1404 at 1:43 ب.ظ - Reply

      سلام و احترام
      نه، مهلت تا 15 اردیبهشت بود

  7. نسترن شیوخی 17 اردیبهشت 1404 at 5:24 ب.ظ - Reply

    سلام خوب هستین؟
    وقتتون بخیر
    هنوز هم برای ارسال اثر فرصت هست؟

  8. سعیده 25 اردیبهشت 1404 at 10:22 ق.ظ - Reply

    سلام وقت بخیر نتایج در سایت اعلام میشه؟

    • نویسنده روشنا 27 اردیبهشت 1404 at 10:24 ق.ظ - Reply

      سلام و احترام
      نتایج اولیه و 10 داستان برگزیده 6 الی 7 خرداد ازطریق استوری اینستاگرام اطلاع داده می‌شه.
      برنده‌های نهایی اواخر خرداد معرفی می‌شن

  9. ناشناس 25 اردیبهشت 1404 at 3:18 ب.ظ - Reply

    سلام وقتتون بخیر. خدا قوت.
    ببخشید نتایج رو اعلام کردید؟

    • نویسنده روشنا 27 اردیبهشت 1404 at 10:23 ق.ظ - Reply

      سلام و وقت‌بخیر
      نتایج اولیه و 10 داستان برگزیده 6 الی 7 خرداد ازطریق استوری اینستاگرام اطلاع داده می‌شه.
      برنده‌های نهایی اواخر خرداد معرفی می‌شن. باسپاس از پیگیری‌تون

  10. عاطفه رحمانی 25 اردیبهشت 1404 at 5:53 ب.ظ - Reply

    سلام نتایج مسابقه اعلام شده است؟

    • نویسنده روشنا 27 اردیبهشت 1404 at 10:23 ق.ظ - Reply

      سلام و وقت‌بخیر
      نتایج اولیه و 10 داستان برگزیده 6 الی 7 خرداد ازطریق استوری اینستاگرام اطلاع داده می‌شه.
      برنده‌های نهایی اواخر خرداد معرفی می‌شن

  11. یه دختره 27 اردیبهشت 1404 at 2:35 ق.ظ - Reply

    سلام. اعلام شد اسم برندگان؟

    • نویسنده روشنا 27 اردیبهشت 1404 at 10:22 ق.ظ - Reply

      سلام و وقت‌بخیر
      نتایج اولیه و 10 داستان برگزیده 6 الی 7 خرداد ازطریق استوری اینستاگرام اطلاع داده می‌شه.
      برنده‌های نهایی اواخر خرداد معرفی می‌شن

    • نویسنده روشنا 27 اردیبهشت 1404 at 10:36 ق.ظ - Reply

      سلام. ده داستان برگزیده 6 تا 7 خردادماه از طریق استوری صفحه اینستاگرام معرفی می‌شوند